گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

دل به خون در انتظار وعده جانان نشست

بر سر آتش به تمکین این چنین نتوان نشست

در صدف گوهر ز چشم شور باشد در امان

حسن یوسف بیش شد تا در چه و زندان نشست

بیم سیلاب خطر فرش است در معموره ها

فارغ البال است هر جغدی که در ویران نشست

از کواکب تا پر از سنگ است دامان فلک

با حضور دل درین وحشت سرا نتوان نشست

گشت تیر روی ترکش در نظرها آه من

در دل تنگم ز بس پهلوی هم پیکان نشست

چشمه خورشید در گرد خجالت غوطه زد

تا غبار خط مشکین بر رخ جانان نشست

داشتم وقت خوشی از بی قراری های عشق

کشتیم بی بال و پر گردید تا طوفان نشست

در سیاهی چون نگین زد غوطه اسکندر، ولی

خضر را نقش مراد از چشمه حیوان نشست

شد عبیر رحمت جاوید صائب در کفن

هر که را گردی ز راه عشق بر دامان نشست

 
sunny dark_mode