گنجور

 
صائب تبریزی

ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست

من شدم مستان خمار هر که را صهبا شکست

در خمار و مستی از ما چون نمی گیرد خبر

توبه ما را چرا آن چشم بی پروا شکست؟

می کند خون گل ز چشم غیرتم بی اختیار

تا که را خاری ز راه عشق او در پا شکست

خشک مغزان جهان با تردماغان دشمنند

کشتی ما تخته ها بر مغز این دریا شکست

ظلم کردن بر بلا گردان خود انصاف نیست

بی سبب بال مرا آن آتشین سیما شکست

نعل ما را شوق بیتابی که بر آتش نهاد

بر کمر کوه گران را دامن صحرا شکست

چون علم گر پا توانی کرد قایم در مصاف

لشکری را می توانی با تن تنها شکست

بر چراغ دیده من نور بیتابی فزود

آن که از سنگین دلی آیینه ما را شکست

می شمارد سنگ کم رطل گران را ظرف ما

ساغر بی ظرف نتواند خمار ما شکست

خاک خواهد کرد صائب درد می در کاسه اش

محتسب گر بر سر خم ساغر و مینا شکست

 
 
 
صائب تبریزی

تا به طرف سر کلاه آن شوخ بی پروا شکست

سرکشان را زین شکست افتاد بر دلها شکست

این قدر استادگی ای سنگدل در کار نیست

می توان از گردش چشمی خمار ما شکست

در خور احسان به سایل ظرف می بخشد کریم

[...]

جویای تبریزی

عالم آب است جام می زدست ما شکست

چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست

با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند

ضعف تا بال و پر پرواز رنگم را شکست

کامیاب لذت افتادگی خواهی شدن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جویای تبریزی
بیدل دهلوی

تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست

رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست

تنگنای شهر، تاب شهرت سودا نداشت

گرد ما دیوانگان در دامن صحرا شکست

می‌رود بر باد عالم‌گر خموشان دم زنند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه