گنجور

 
صائب تبریزی

سرنزد از بلبلم هر چند دستانی درست

ناله ام نگذاشت در گلشن گریبانی درست

گرچه دایم در شکستم بود چشم شور خلق

شور من نگذاشت در عالم نمکدانی درست

بلبل از آوازه عالم را گلستان کرده بود

تا گل خونین جگر می کرد دیوانی درست

آه ازین گردون کم فرصت که با این دستگاه

در ضیافت خانه اش ننشست مهمانی درست

کیستم من تا نگیرد خار تهمت دامنم؟

قسمت یوسف نشد زین بزم دامانی درست

با وجود بی وفایی بر سرش جا می دهند

آه اگر می بود گل را عهد و پیمانی درست

آه نتوانست قامت راست کردن در دلم

برنیامد زین گلستان شاخ ریحانی درست

عهد ما گر سست با قید و صلاح افتاده است

با شکستن توبه ما راست پیمانی درست

محمل گل همچو شبنم گشت غایب از نظر

بلبل آتش نفس تا کرد دستانی درست

ماه عالمتاب خود را بارها در هم شکست

تا شبی زین گرد خوان شد قسمتش نانی درست

چشم شوخش بیضه اسلام را بر سنگ زد

زلف کافر کیش او نگذاشت ایمانی درست

با درشتان چرب نرمی کن که برمی آورد

گل به همواری ز چنگ خار دامانی درست

لاف همت می رسد گل را که در صحن چمن

پیش هر خاری گذارد بر زمین خوانی درست

از نگاه شور چشمان اشتهایش سوخته است

هر که را چون لاله باشد در بغل نانی درست

نیست صائب بر تنم چون زلف مویی بی شکست

در بساط من باشد غیر پیمانی درست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode