گنجور

 
صائب تبریزی

زیر پای سرو چون آب روان غلطیدنی است

گل به تردستی ز عکس تازه رویان چیدنی است

گر لباس فاخری در عالم ایجاد هست

از گناه زیردستان چشم خود پوشیدنی است

پیشدستی کن، ازین تشویش خود را وارهان

جام پر زهر اجل چون عاقبت نوشیدنی است

از دم سرد خزان چون می رود آخر به باد

با لب خندان به گلچین سر چو گل بخشیدنی است

تا به کی در استخوان بندی گدازی مغز خود؟

این طلسم استخوانی چون ز هم پاشیدنی است

وقت خود ضایع مکن چون غافلان در چیدنش

چون بساط زندگانی عاقبت برچیدنی است

بر دل آزاده حسن خلق بند آهن است

از گل بی خار بیش از خار دامن چیدنی است

نیست از بخت سیه دلهای روشن را ملال

دیده آیینه شبها ایمن از نادیدنی است

دل ز اشک گرم خالی ساز هنگام صبوح

در زمین پاک، صائب تخم خود پاشیدنی است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

تا نپوشیده است روی خال را خط دیدنی است

تا نگردیده است صاحب تخم ریحان چیدنی است

می توان خواند از جبین باغبان حال چمن

پیشتر از نامه دیدن رنگ قاصد دیدنی است

هیچ کافر را الهی یار هر جایی مباد!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه