گنجور

 
صائب تبریزی

تا نپوشیده است روی خال را خط دیدنی است

تا نگردیده است صاحب تخم ریحان چیدنی است

می توان خواند از جبین باغبان حال چمن

پیشتر از نامه دیدن رنگ قاصد دیدنی است

هیچ کافر را الهی یار هر جایی مباد!

سرگذشت بلبلان این چمن نشنیدنی است

وقت آن کس خوش که از آغاز چشم خویش بست

چون نظر از کار عالم عاقبت پوشیدنی است

می رود بر باد آخر چون ز بیداد خزان

با لب خندان سر خود همچو گل بخشیدنی است

خوشه چین خرمن ناکشته بودن مشکل است

در بهار زندگانی دانه ای پاشیدنی است

هر قدم چاهی است از چشم حسودان پر ز تیغ

دامن از خاک وطن چون ماه کنعان چیدنی است

نسخه مغلوط در دیوان محشر باب نیست

چون قلم بر نسخه اعمال خود گردیدنی است

تا بدانند از چه گلزاری جدا افتاده اند

یک دو گل زین بوستان از بهر یاران چیدنی است

دوست می دارند صائب عاشقان اغیار را

دست و پای باغبان بوی گل بوسیدنی است