آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست
شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست
داروی بیهوشی ارباب بینش گشته است
گرچه خط عنبرین درد ایاغ حسن اوست
گرچه از خط آفتابش روی در زردی گذاشت
همچنان ناز بهاران در دماغ حسن اوست
هیچ پروایی ندارد از نسیم آه سرد
روغن خورشید گویا در چراغ حسن اوست
آن که مژگانش ترازو می شد از دل خلق را
این زمان خار سر دیوار باغ حسن اوست
همچو صائب بلبلی کز نغمه اش خون می چکد
روزگاری شد که در بیرون باغ حسن اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شمع گل بر کردهٔ نور چراغ حسن اوست
لاله با این جوش آب و رنگ داغ حسن اوست
سبزهٔ پشت لبش موج ایاغ حسن اوست
کاکل مشکین به سر دود چراغ حسن اوست
آفتاب عالم آرا با وجود این آب و تاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.