گنجور

 
ادیب صابر

هر گه که گل لعل بخندد به چمن بر

جز جام می لعل نشاید به دهن بر

من جامه گر از جور غم عشق دریدم

گل جامه ز جور که دریده است به تن بر

فریاد کند هر که به بیداد در افتد

فریاد ز رعد آمد و بیداد به من بر

ماند به سرشک من و رخساره معشوق

هر قطره که شبگیر درافتد به سمن بر

از لاله همه دشت عقیق یمنی گشت

تاراج کی آمد ز خراسان به یمن بر

وز ژاله زمین معدن در عدنی شد

تا باد گذر کرد به دریای عدن بر

از بس که همی مشک فشانند درختان

افسوس کند شاخ درختان به ختن بر

صدر همه سادات علی تاج معالی

در مدحت او فتنه معانی به سخن بر