گنجور

 
ادیب صابر

با من دلت آشنا نمی گردد

وز تو دل من جدا نمی گردد

هر چند وفای من رها کردی

از دست تو دل رها نمی گردد

از بهر سه بوسه زان دو لب هرگز

یک حاجت من روا نمی گردد

روزی که دو چشم من نمی گرید

درشهر یک آسیا نمی گردد

بر عشق تو پادشاست دل لیکن

بر وصل تو پادشا نمی گردد

هر تیر که غمزه تو اندازد

بر دل زند و خطا نمی گردد

تا تو به مراد ما نمی باشی

گردون به مراد ما نمی گردد