گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب صابر

در این برف و سرما چه چیز است لایق

شراب مروق رفیق موافق

رفیق موافق شراب مروق

عزیزند هر روز و هر وقت لایق

یکی باده ای خواه چون روی عذرا

بر این ابر بارنده چون چشم وامق

گر از برف چون روز شد چهره شب

یکی آتش افروز چون صبح صادق

در این فصل و این وقت باده ننوشی

نگویی چه مانع نگویی چه عایق

چو کس مطلع نیست بر راز گیتی

چه مصلح چه زاهد چه مفسد چه فاسق

بیار آن شرابی به لعلی و پاکی

چو رخسار معشوق و چون اشک عاشق

اگر گل برفت و شقایق نباشد

می لعل و آتش گل است و شقایق

ز نطق ار فرو ماند بلبل من اینک

چو بلبل به مدح خداوند ناطق

ولی النعم صدر احرار عالم

امین ممالک گزین خلایق

عمر کز عمر عدل را هست نایب

چه نایب که همچون منوب است حاذق

فزاینده اندر معالی معانی

گشاینده اندر مکارم دقایق

بدو تازه گشته رسوم اوایل

وز او زنده مانده علوم حقایق

به همت همه سایلان را منافع

به رتبت همه زایران را مرافق

ایا آفتابی که مر همتت را

نجوم ثواقب طناب سرادق

کرا چون تو ممدوح و مخدوم باشد

اگر جز تو جوید که باشد؟ منافق

یکی نیک به از فراوان رذاله

یکی شاه به از هزاران بیادق

به ایمان به قرآن به کعبه به زمزم

برب المغارب و رب المشارق

که مدح تو گویم به پیدا و پنهان

سپاس تو گویم به مخلوق و خالق

تو را حق نعمت مرا حق خدمت

جز این بی کرانه حقوق سوابق

ز من بنده کفران نعمت نیاید

که از بعد ایزد تو بودیم رازق

نجویم فراق تو و خدمت تو

وگر گردم از جان شیرین مفارق

به مدح تو دارم همیشه تعلق

ز غیر تو دارم گسسته علایق

ولیکن تو در حق من بنده اکنون

چنان نیستی چون به ایام سابق

به توفیق بی حد به تشریف بی مر

به اکرام فایض به انعام فایق

بدزدی ز نعمت بدزدم ز خدمت

چه برکت بود در میان دو سارق

نبینی که تا ابر نیسان نبارد

معطر نگردد نسیم حدایق

سخن بی نوازش بلندی نگیرد

چنین دان حقیقت بر این باش واثق

همی تا سپهرت و بر وی کواکب

همی تا زمین است و در وی طرایق

به شادی همی زی و رامش همی خور

خدایت نگهدار من شر غاسق