گنجور

 
صغیر اصفهانی

چه خوش گفت الحق رسول مصدق

که حق با علی و علی هست با حق

به اهل حقیقت بود این حقیقت

معین مبرهن مسلم محقق

نشان ماند از مولدش تا بعالم

از این رو جدار حرم گشت منشق

به مام وی از ادخلی بیتی آمد

خطاب از حق این هست قولی موثق

چه در انبیا و چه در اولیا کس

بدین رتبه نائل نگردیده الحق

نداده است حق ابیض و اسودی را

مقامی چنین زیر این چرخ ازرق

به از حب او طاعتی نیست حق را

مخور غم بدین طاعتی گر موفق

مشو غافل از حب آن شه که بی‌شک

کند حب محب را به محبوب ملحق

بدین خدا سعی او گشت بانی

بشرع نبی تیغ او داد رونق

ببین تا چه فرموده ختم رسولان

بتوصیف یک ضربتش یوم خندق

ز میدان او بود دشمن فراری

بدان سان کز آتش فراری است زیبق

نه میدان که چونمرکب انگیخت بودی

جهان بهر جولانگه او مضیق

خود او دست حق است و از اوست برپا

مر این طاق و ارون و کاخ معلق

خدایش نخوانم ولیکن ندانم

جز او ناظم نه رواق مطبق

بخورشید از آن داد رجعت که دانی

امور فلک در کف اوست مطلق

از او سر بسر ماسوی راست هستی

که گردد ز مصدر همی فعل مشتق

مقیمان خاک درش را چه حاجت

به ایوان کسری و قصر خورنق

گروهی که جز او گرفتند رهبر

بدان بی‌خردها خرد میزند دق

به پرهیز و مستیز و بگریز زیشان

که بگریخت عیسی ابن‌مریم ز احمق

کسی را که یزدان کند مدح ذاتش

چه جای صغیر و جریر و فرزدق

الا تا به بستان دمد در بهاران

گل و سنبل و لاله نسرین و زنبق

مراد محبش سراسر میسر

امور عدویش به کلی معوق