خمار داد سرم را به چشم نیم خمار
ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
اگر به می لب و رخسار او نسب دارد
چرا که در دل من جای ساخته است خمار
وگر قرار دل من دو زلف او بردند
چرا شدند زمن بی قرارتر صد بار
وگر به تیر همی قد او نکو ماند
چرا شده ست دل من دو نیمه چون سوفار
کمان نکرد کس از تیر و کرد دلبر من
به تیر هجران قد مرا کمان کردار
مرا به ناله کشد خویشتن کشیدن او
بلی به قوت کشیدن کمان بنالد زار
ز نور عارض او گرچه نار دارم بهر
مرا خوش است که باری به نور ماند نار
به نار اگر دو رخ آبدار او ماند
چرا سرشک من آمد به رنگ دانه نار
ز سیم زر نتوان کرد و این بدیع تر است
که کرد سیم عذارش چو زر مرا رخسار
به نزد خلق گرامی تر است زر از سیم
چراکه زر مرا رد کند به سیم عذار
زکار او به تحیر درند جان و خرد
چو از عطای اجل مجددین سحاب و بحار
شب است زلفش و روزم به زلف او ماند
شبم ز حسرت آن شب شریک روز شمار
اگر ندید کسی آفتاب را درشب
شبش چگونه گرفت آفتاب را به کنار
چو شب بود سبب خواب و راحت همه خلق
چرایم از شب زلفینش رنجه و بیدار
وگر ستاره گردون به شب نماید رخ
شب است زلفش و اشکم ستاره سیار
قرار و صبر دلم زلف او شکار گرفت
کدام شب کند از دل قرار و صبر شکار
که دید شب که بدو پست گشت قیمت عطر
که دید شب که از او رنجه شد دل عطار
به شب کنند همه جادویی و طرفه تر آنک
شب است زلفش و خود جادویی کند هموار
گهی ز غالیه بر ارغوان زند نقطه
گهی ز عنبر بر یاسمین کشد پرگار
به زلف رونق حسنش همی بیفزاید
چو مدح عمده اسلام رونق اشعار
چو نیست بهره مرا از بهار چهره او
به چهره برگ خزانم به دیده ابر بهار
اگر نزاری و زردی مرا ز عشق رسید
نه عاشق است درخت از چه گشت زرد و نزار
زمانه گویی مهمان مهرگان ماند
که شاخه ها همه زرش همی کنند نثار
مگر رسید عروسان باغ را ماتم
که زاغ جامه سیاه است و زرد رو اشجار
اگر چنار نبوده است باغ را دشمن
چرا به ماتم او دست خویش کرد نگار
مگر ز کرده پشیمان شدش که لرزانند
چو دشمن شرف ساده پنجه های چنار
میان باغ و خزان گر نرفت پیکاری
چرا که نار چنان خسته گشت بی پیکار
چو قطره قطره خون فسرده دانه او
همی درفشد و برجسته خون بود ناچار
اگر درخت بهی جز بهی ندید از باغ
چراست تنش به تیمار و چهره چون بیمار
ز روی آب هزاران زره پدید آرد
خلنده باد چو بر وی گذشت پیکان وار
زره به پیکان درند و باد چون پیکان
همی ز آب سپر سازد اینت نادره کار
کنون که آب زره گشت و باد پیکان شد
سزد کز آتش باده همی کنیم حصار
بیار آنکه خبر گوید از دل عاشق
ز رنگ عارض معشوق اندر او آثار
عدوی عنبر و صراف مشک و ناقد عود
وعید ظالم و زندان ایزد دادار
کجاست آنکه حاکیت کند به گونه و طبع
از این گران سبک وزن و زان گرامی خوار
نشاط پیشه یکی گوهری که گوهر مرد
عیار گیرد و حاجت نباشدش به عیار
چو جان صافی و جام زدوده او را تن
همیشه جان و تن او را به طبع خدمتکار
به تن چو خدمت فخر الشرف دهد قوت
ز جان چو مدحت فخر الشرف برد زنهار
چو عارض و رخ معشوقه از نقاب تنک
زآبگینه به بینندگان دهد دیدار
یکی حریف نوآیین خوش نوا دارد
نشاط پرور و انده زدا و معنی دار
ز عشق بی خبر و گوژ پشت چون عاشق
ز حال عشق روایت همی کند اخبار
فزون ز بیست زبان پیش تو سخن گوید
چنانکه عشق کهن بر تو نو کند بازار
به یک زبان ز تو معشوق دل همی ببرد
گراو به بیست زبان دل برد عجب مشمار
به بزمگاه خداوند چون فراز رسید
بر اهل عشق بدرید پرده اسرار
امیر سید عالم علی که حضرت او
بلند کرد معالی و علم را مقدار
سپهر همت خورشید رای کیوان قدر
زمانه بسطت دریا نوال کوه وقار
بر درخت نبوت نهال باغ شرف
جمال عترت جد آفتاب هفت و چهار
عنایتش همه قادر کننده عاجز
کفایتش همه آسان کننده دشوار
سخا چو بحر و در او سیرتش بجای گهر
سخن چو زر و در او مدحتش به جای عیار
زمین به جای سپهرست و طلعتش خورشید
زمان به جای زبان است و مدحتش گفتار
زمین حضرت او عز و نعمت آرد بر
درخت خدمت او جاه و دولت آرد بار
جهانیان را گفتار نیست صد یک از آن
کز او به شاعر و زایر همی رسد کردار
اگر بزرگی جویی بدو ستایش بر
وگر سعادت خواهی بدو نگر گه بار
ایا بزرگی کز غایت بزرگی هست
زمانه را به تو فخر و تو را ز گردون عار
در آن مکان که بزرگی و جود و جاه برند
پیاده اند بزرگان و همت تو سوار
دو چیز را به بزرگی دوم نداند کس
یکی تو را و دوم هم به نزد تو زوار
یکی تویی که به فضل از هزار بگذشتی
یکی بود که رساند حساب را به هزار
اگر نه زر و درم در کف تو اضدادند
چرا ز صحبت او نیستند برخوردار
اگر ز سیرت خوب تو نیست آزردن
چرا رسید ز جودت به زر و سیم آزار
زمانه ای که در او چون تو مکرمی باشد
چگونه یارم گفت آن زمانه را غدار
زبان اهل شکایت طریق شکر گرفت
به روزگار تو از روزگار ناهموار
سخاوت تو عداوت ببرد و کین بسترد
ز روزگار حرون و سپهر کینه گزار
همیشه تا رخ خوبان ز باده باشد لعل
به روی لاله رخان باده های لعل گسار
چنانکه وارث جد و پدر به علم تویی
همیشه بادی در عمر وارث الاعمار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و زیبایی معشوق میپردازد و از حسرت و رنج دل عاشق سخن میگوید. شاعر احساس خود را نسبت به زیبایی زلف و چهره معشوق بیان میکند و از شباهتهای شب و زلف او و همچنین شب زندهداری و رنج خود در عشق سخن میگوید. او به تضادها و زیباییهای احساساتی که از عشق به وجود میآید اشاره میکند و با استناد به عنصر عاطفی عشق، خود را در کنشهای طبیعی و اجتماعی که از آن سرچشمه میگیرد، غرق میسازد. در نهایت، شاعر از بزرگی و فخر شخصیتی مقدس به نام علی، امام اول شیعیان، یاد میکند و او را مثال قدر و ارجمندی در نظم و قانونمندی زندگی میداند. این شعر بهخوبی در مورد زیبایی عشق، رنجها و صداقتهایی که در این احساس نهفتهاند، تأمل میکند.
هوش مصنوعی: نیمی از خواب و هشیاریام به چشمان کسی وابسته است که خودش نیز در حال خماری است. او با زلفهای پریشانش آرامش را از من میگیرد و سرم را به درد میآورد.
هوش مصنوعی: اگر لب و چهرهاش با می و شراب نسبت دارد، به خاطر اینکه در دل من حال و هوای عشق او نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر دو زلف او دل مرا بردهاند، پس چرا من صد بار بیشتر بیقرار شدهام؟
هوش مصنوعی: اگر زیبایی قامت او به قدری است که با تیر هم قابل مقایسه باشد، پس چرا دل من همچون سوفار (ساز خوش صدا) دو نیم شده است؟
هوش مصنوعی: هیچکس از تیر عشق زن بر نداشته است، اما معشوق من با تیر جدایی، قامت مرا همچون کمان منحنی کرده است.
هوش مصنوعی: دل مرا به درد میآورد و خود را به زحمت میاندازد، آری، به قدر کشیدن کمان، که گاه زار و نالهکنان میشکفد.
هوش مصنوعی: اگرچه از چهرهاش آتش میسوزد، ولی برای من خوشایند است که این آتش به نور تبدیل شود.
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زیبا و درخشان او مانند میوهی انار است، پس چرا اشک من به رنگ انار درآمده است؟
هوش مصنوعی: نمیتوان از نقره و طلا استفاده کرد، و این زیبایی و تازگی بیشتر از آن است که نقره و زینت آن چون طلا بر چهره من باشد.
هوش مصنوعی: در میان مردم، طلا ارزش بیشتری از نقره دارد، زیرا طلا میتواند مرا به نقره برساند، در حالی که نقره نمیتواند به من طلا بدهد.
هوش مصنوعی: از کار او عقل و جان متحیر و شگفتزدهاند، همچنان که از بخششهایی که مرگ به بازماندگان میدهد، ابرها و دریاها شگفتانگیز هستند.
هوش مصنوعی: شب به زلف معشوقش شباهت دارد و روز به خاطر زلف او به شب تبدیل میشود. من از حسرت آن شب، روزهایم را میشمارم.
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند در شب آفتاب را ببیند، چطور میتواند آن را در کنار خود داشته باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، همه افراد به خواب و آرامش میروند، اما من به خاطر زلفهای شبگون او دچار رنج و بیخوابی میشوم.
هوش مصنوعی: اگر ستارههای آسمان در شب چهره نمایان کنند، زلف او همچون شب است و اشک من به مانند ستارهای در حرکت است.
هوش مصنوعی: دل من در جستجوی آرامش و طمأنینه است، اما زلف او مثل یک شکار من را اسیر کرده است. حالا باید دید در کدام شب او میتواند این آرامش و صبر را از دل من برباید.
هوش مصنوعی: شب وقتی متوجه شد که ارزش عطر کاهش یافته، دل عطار هم از این موضوع ناراحت و آزرده خاطر شد.
هوش مصنوعی: شب همه چیز را جادویی میکند و زیبایی خاصی به آن میبخشد. زلفهای او نیز مانند شب، جادو دارند و به راحتی دلها را ربوده و فریب میدهند.
هوش مصنوعی: گاه عطری از غالیه بر گل ارغوان مینشیند و گاه عطر عنبر بر گل یاسمین میافزاید.
هوش مصنوعی: زلف زیبایی او همچون ستایش بزرگ اسلام، بر جلال و زیبایی شعر میافزاید.
هوش مصنوعی: وقتی که از زیبایی و جوانی او برخوردار نیستم، چهرهام نیز مانند برگهای پاییزی شکستگی و پژمردگی را نشان میدهد و اشکهایم مانند ابرهای بهاری به چشمم میآید.
هوش مصنوعی: اگر تو زرد و پژمردهای، نشانه عشق من است. پس چرا درختی که عاشق است، زرد و نزار شده است؟
هوش مصنوعی: زمانه به نظر میرسد که مهمان جشن مهرگان شده و شاخهها به نشانهی خوشحالی و احترام، میوههای زرد را به عنوان نذری پیشکش میکنند.
هوش مصنوعی: آیا عروسان باغ دچار غم و اندوه شدهاند که زاغها لباس سیاه پوشیدهاند و درختان رنگی زرد دارند؟
هوش مصنوعی: اگر در باغ چناری وجود نداشت، پس چرا دشمن به خاطر غم و اندوه او چنین غمگین و ناراحت شد؟
هوش مصنوعی: آیا او از کارهای خود پشیمان شده که مانند دشمنان، سر و دستهای درخت چنار به لرزه درآمدهاند؟
هوش مصنوعی: در دل باغ و فصل پاییز اگر جنگی برقرار نشود، دلیلش این است که آتش آنقدر خسته شده که دیگر توان جنگیدن ندارد.
هوش مصنوعی: اگر خون به صورت قطره قطره از دانهای بیرون بیاید و بر اثر آن بیرون بریزد و به شکل برجستهای نمایان شود، در این حالت دیگر چارهای نیست.
هوش مصنوعی: اگر درخت بهی (به) جز بهی دیگر نبیند، پس چرا در باغ است که به حالت مریضی به تیمار و مراقبت نیاز دارد؟
هوش مصنوعی: باد با سرعتی همچون تیر، بر روی آب میوزد و در نتیجه، تعداد زیادی از زرهها را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: زره به تیر درندهای تشبیه شده و باد به تیر میماند که از آب سپر درست میکند. این کار بسیار نادر و خاصی است.
هوش مصنوعی: هماکنون که آب به حالت زره درآمده و باد به شکل تیر درآمده، شایسته است که ما از آتش شراب دوری کنیم و در این وضعیت حفاظتی بسازیم.
هوش مصنوعی: بیا و کسی را بیاور که از دل عاشق بگوید، زیرا در چهره معشوق نشانههایی از عشق و حال او دیده میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عطرها و عواطفی میپردازد که به نوعی با دشواریها و چالشها مرتبط هستند. عدوی به معنای دشمنی است و به عطرهای خوشایند مانند عنبر و مشک اشاره میکند که در زندگی، همزمان با مشکلاتی نظیر ظلم و زندان، حس زیبایی و خوشبویی را به تصویر میکشد. در واقع، زندگی میتواند پر از تضادها باشد، جایی که زیباییها و سختیها در کنار هم وجود دارند.
هوش مصنوعی: کجا است آن کسی که بتواند به این سبکوزن سنگین و به این عزیز بیارزش، فرمان دهد و بر او حاکمیت کند؟
هوش مصنوعی: شادی و سرزندگی همچون گوهری ارزشمند است که توانایی و شخصیت واقعی افراد را به نمایش میگذارد و دیگر نیازی به معیارها و سنجشهای ظاهری برای اثبات ارزش آن نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که روح او پاک و بیآلایش است و جسم او از هرگونه آلودگی پاک شده، این روح و جسم همیشه در خدمت او هستند و به نوعی مثل خدمتکار برای او عمل میکنند.
هوش مصنوعی: اگر تن به خدمت افتخار و شرف بپردازد، قوت و انرژی از جان میگیرد، اما اگر به مدح و ستایش افتخار و شرف بپردازد، باید مراقب باشد.
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی معشوق مانند نقابی لطیف درخشان است که به تماشاگران خود زیبایی و جذابیت میبخشد.
هوش مصنوعی: شخصی در دوستی با ویژگیهای تازه و شیرین، باعث شادی و رفع غم و معنا در زندگی دیگران میشود.
هوش مصنوعی: عاشق از حال عشق خود میگوید، ولی خبر از عشق ندارد و همچون فردی که دچار مشکل است، پشت خمیدهاش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بیش از بیست زبان در برابر تو صحبت میکند به شیوهای که عشق قدیمی همچنان برای تو نو میشود و رونق میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر معشوق با یک زبان تو را بفریبید و دل تو را بستاند، عجیب نیست که اگر با بیست زبان چنین کند!
هوش مصنوعی: زمانی که در محفل divine به اوج و کمال رسید، رازهای پنهان عاشقان برایشان روشن شد و پردهها کنار رفت.
هوش مصنوعی: امیر سید عالم علی که به واسطه او علم و فضیلت به حدی عالی رسید.
هوش مصنوعی: آسمان بلند همت، مانند خورشیدی درخشان است که ارزش زمان را همراه با پستی و بلندیهای زندگی به ما نشان میدهد، درست مانند دریا که وسعت و فراوانی را در خود جای داده و کوههایی که ثبات و وقار را نمایان میسازند.
هوش مصنوعی: درخت نبوت، نشانههای شایستگی و کمال خاندان پیامبر را به نمایش میگذارد که همانند باغی سرسبز و پرثمر هستند و این زیبایی به مانند نور آفتاب، روشنیبخش است.
هوش مصنوعی: محبت و لطف او باعث میشود که همه ناتوانیها برطرف شود و تسهیلات او موجب آسان شدن کارهای سخت میگردد.
هوش مصنوعی: سخاوت مانند دریا است و در آن، ویژگیهای نیکو به جای گوهر وجود دارد. کلام نیز شبیه طلاست و در آن، ستایشش به جای ارزش و کیفیت میدرخشد.
هوش مصنوعی: زمین به عنوان جایگاه آسمان شناخته شده و چهرهاش به مانند خورشیدی است که زمان را میتاباند. همچنین، سخنانش مانند نثری است که در ستایش او بیان میشود.
هوش مصنوعی: درختان در زمین او، برکت و نعمت میآورند و به واسطهی خدمت به او، مقام و اعتبار به دست میآورند.
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا نمیتواند به بیان چیزی بپردازد، مگر اینکه از آن چیزی بیاموزد که از خالق به شاعران و زائران میرسد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال بزرگی هستی، او را ستایش کن، و اگر به دنبال سعادت هستی، به او نظر کن، زیرا در اوست که بار سعادت به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: آیا کسی که به خاطر عظمتش بر زمانهاش افتخار میکند، خودش از بالا به دنیا و دیگران نگریسته و احساس شرم میکند؟
هوش مصنوعی: در جایی که بزرگی و سخاوت و مقام افراد مهم با پای پیاده به آنجا میروند، تویی که همت و ارادهات به تو نیرو و قدرت میدهد و همچون سوار بر آن سرزمین حرکت میکنی.
هوش مصنوعی: هیچ کس دو چیز را به بزرگی تو نمیداند: یکی خود تو و دیگری زوار تو.
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که با لطف و فضل خود از هزاران نفر فراتر رفتی، و یکی هم وجود دارد که حساب وکتاب را به عدد هزار رساند.
هوش مصنوعی: اگر در دست تو طلا و پول نیست، پس چرا از صحبت او بهرهای نمیبری؟
هوش مصنوعی: اگر از خصیصههای نیکو و رفتار خوب تو نیست که کسی را آزار دهی، پس چرا باید به خاطر سخاوتات به دیگران آزار برسد؟
هوش مصنوعی: اگر در زمانه ای مانند تو آدم با کرامت و بزرگی وجود داشته باشد، چگونه میتواند این زمانه را فریبکار بنامم؟
هوش مصنوعی: در زمان تو، با وجود سختیها و مشکلات، مردم به جای شکایت، شکرگزاری و قدردانی را انتخاب کردند.
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو، دشمنیها را از بین میبرد و کینهها را از دورانهای سخت و آسمانهای پر از کینه حذف میکند.
هوش مصنوعی: همواره زمانی که چهره زیباها از شراب پر باشد، لعلها بر روی گلهای لاله مانند شرابهای قرمز جاری است.
هوش مصنوعی: تو مانند وارث پدربزرگ و پدر خود، در علم برتری و همیشه در زندگیات وامدار عمر و تجربیات کسانی هستی که قبلاً بودهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان
که راستگویتر از نامه تیغ او بسیار
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
[...]
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار
چو بازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
[...]
فغان ز دست ستمهای گنبد دوار
فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
چه اعتبار بر این اختران نامعلوم
چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.