گنجور

 
 
 
عطار

مست شدم تا به خرابات دوش

نعره‌زنان رقص‌کنان دردنوش

جوش دلم چون به سر خم رسید

زآتشِ جوشش دلم آمد به جوش

پیر خرابات چو بانگم شنید

[...]

مولانا

شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش

ای ز رخت در دل ما جوش، جوش

بادهٔ حمرای تو همچون پلنگ

گرگ غم اندر کف او موش، موش

چونک برآید به قصور دماغ

[...]

سعدی

گر یکی از عشق برآرد خروش

بر سر آتش نه غریب است جوش

پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق

دامن عفوش به گنه بربپوش

بوی گل آورد نسیم صبا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

پیر خرابات به من گفت دوش

ای پسر از خویش مگوی و خموش

گر سر ما داری و پروای ما

ناز مکن درد کش و دُرد نوش

سوخته باید که بود مرد کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه