گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم

که می‌رود ز غمت بر زبان پریشانم

تو فارغ از من و من در غم تو (سرگردان)

بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم

نه روی با تو نشستن نه رای (دل کندن)

من شکسته دل اندر میان پریشانم

نمی‌توان که به دست آورم کلاله تو

چو سنبل تو شب و روز از آن پریشانم

به هیچ نوع دل و دیده‌ام ز (من نبود)

ازان همیشه من از دستشان پریشانم

ز دست دیده ودل هیچ کس پریش نگشت

ازین بتر که من اندر جهان پریشانم

چگونه جمع شود خاطرم که (می‌آیی)

ز دست جور تو نامهربان پریشانم

ز عطر مجمر وصفت نیافتم بویی

ازان ز آتش دل چون دخان پریشانم

دلم به وعدهٔ وصل ار چه خوش کند سعدی

چو در فراق بوم همچنان پریشانم

 
 
 
تکه ۲۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم