بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد
دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد
دیوانگان خود را میبست در سلاسل
هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد
یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد
دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد
غلغل فکند روحم در گلشن ملایک
هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد
سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف حال و هوای عاشقانه خود میپردازد. او بیان میکند که عشقش بر دلش تسلط یافته و هر بار که به یاد معشوق میافتد، احساساتش به طرز شدیدی بیدار میشود. عشق او مانند آتش در درونش زبانه میکشد و دیدار معشوقش او را شاداب میکند. او به تضاد میان دیوانگی عاشقان و عقل عاقلان اشاره میکند و از خداوند میخواهد که دلش که در عشق خفا شده است، آزاد گردد. در نهایت، سعدی به خواننده توصیه میکند که اگر مرد راه عشق است، باید از خود بگذرد و به عشق همراهی کند.
هوش مصنوعی: زمان گذشت و دوباره آتش در کشتزار آرامش شعلهور شد. در چشمانم که همچون دریاست، موجی از خون به وجود آمد.
هوش مصنوعی: عشق او به دل من آسیب زیادی وارد کرده و ناگهان دوباره به درون قلبم حملهور شد.
هوش مصنوعی: من در دیدار زیبایش به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم و گویی در پایم گلهای ارغوان ریخت. صحبتهای دلنشین او مانند نوای ساز دلانگیزی در گوشم پیچید.
هوش مصنوعی: دیوانگان خود را به زنجیر میکشیدند در هر جایی که عاقلان بودند، اما اینجا درباره دیوانگی صحبت میشود.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، دلی که در آن محبت خود را نتواند جا دهد، وقتی که عشق به آنجا میآید، چه وضعی خواهد داشت!
هوش مصنوعی: روح من در باغ بهشتی فرشتگان به پرواز درمیآید، هر بار که سنگی بر سقف آبی رنگ میزند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به عشق واقعی دست یابی، از خودت خارج شو و خود را فراموش کن. تنها کسی میتواند به این عشق بزرگ برسد که از خودگذشتگی کرده و از مرزهای فردیت عبور کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد
کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد
سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد
می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم
[...]
تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد
چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد
عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان
عشق آتشی فروزان در پرده درون زد
شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.