گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد

دریای آتشینم در دیده موج خون زد

خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل

بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت

گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد

دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل

هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد

یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد

دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد

غلغل فکند روحم در گلشن ملایک

هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی

کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد

 
 
 
غزل ۱۸۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۸۶ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیف فرغانی

از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد

کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد

در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد

سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد

می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد

چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد

عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان

عشق آتشی فروزان در پرده درون زد

شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه