گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالفرج رونی

سرافرازا تو آن صدری که طبعت

به جز تخم نکو نامی نکارد

گلستان کرم را بشکفد گل

اگر ابر کفت بر وی به بارد

میان هر چه زان عاجز شود وهم

حکومتها همه رایت گذارد

ز من دریاب و این یک نکته بشنو

که هر کان بشنود بر دل نگارد

تبی کامد به تو نز بهر آن بود

که تا بر خاطرت رنجی گمارد

ز بس کامیخت با دونان بترسید

که او را هر کس از دونان شمارد

به دریای لطافت کان تن تست

فروشد تا مگر غسلی برآرد

پس آنگه زود برگردید و دانست

که تاب حمله دریا ندارد

سزد گر طبعت از روی بزرگی

چنین بی خردگی زو در گذارد

نصیب خصم بی آب تو با دا

تبی کورا به خاک و گل سپارد

 
sunny dark_mode