گنجور

 
ابوالفرج رونی

فتح و ظفر و نصرت و فیروزی و اقبال

با عز خداوند قرین بودند امسال

مشهور شد از رایت او آیت مهدی

منسوخ شد از هیبت او فتنه دجال

شاهان سرافراز نهادند بدو روی

رایان قوی رأی سپردند بدو مال

بنمود بدو حکم قضا قدرت و امکان

بفزرد بدو دولت دین حشمت و اجلال

شاهی است که عزم حشمش دود برآورد

از دوده فرعونان وز مجمع اضلال

بحری است که موج سپهش گرد برانگیخت

از قلعه رودابه و از لشکر جیپال

چندان علم شیر برافراشت که بفزود

زایشان به فلک برج اسد بی عدد اشکال

چندان گله پیل بیاورد که برخاست

زایشان به زمین اندر بی زلزله زلزال

شاها ملکا رمح تو چون معجز موسی

شاخی است که با او نرود حیلت محتال

آموخته زاید بچه شیر ز مادر

از عدل تو در پنجه نهان کردن چنگال

روزی که همی گریند اشخاص بر ارواح

وقتی که همی خندند آجال بر آمال

بر خاک زمین وصل کند باد هوا پر

وز باد هوا باز کند خاک زمین بال

گه عقل پریشان شود از جرعه شمشیر

گه طبل خروشان شود از دره طبال

دیو ازالم خشت تو بر خشت زند سر

کوه از فزع گرز تو در برز کند یال

آنی که ز کردار تو آرد گهر استاد

وانی که ز گفتار تو سازد هنر امثال

گر وهم تو بر خاطر ابدال گذشتی

در علم ازل چنگ زدی خاطر ابدال

ور قوت عقل تو به صلصال رسیدی

بی روح بجنبیدی در ساعت صلصال

تا معدن اعدای تو اطلال ندیدند

ظاهر نشد از عدل تو کیفیت اطلال

اندر خطر زخم تو چون نال شود کوه

واندر نظر رحم تو چون کوه شود نال

تا از پس و بیشند کم و بیش و بد نیک

تا در تک و پویند شب و روز و مه و سال

طبع و دل و طبل و علم ورای تو بیناد

فتح و ظفر و نصرت و فیروزی و اقبال