الهی سوختم بیغم الهی
کرامت کن نم اشکی و آهی
چه اشک، اشکی که چون ریزد ز مژگان
شود دامان ازو رشک گلستان
چه آه آهی که چون از دل زند سر
بسوزاند دل یاقوت احمر،
دل بیعشق بر جان بس گران است
سر بیشور مشتی استخوان است
تو را خلد و مرا باغ و چمن عشق
تو را حور و مرا گور و کفن عشق
ز عشق از هر چه برتر میتوان شد
خدا گر نه، پیمبر میتوان شد
اگر یزدان پاک از لات عشق است
جهان را قاضی الحاجات عشق است
نداند عقل راه خانهٔ عشق
که عقل کل بود دیوانهٔ عشق
خراب عشق آبادی ندارد
بد و نیک و غم و شادی ندارد
نداند دوست از دشمن گل از خار
برش یکسان بود تسبیح و زنار
ز لذتهای عٰالم گر کنم یاد
به جز خون جگر چشمم مبیناد
مبادا مرهم داغم جز آتش
رضی خواهی بعٰالم گر دلی خوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.