حیف که اوقات ما تمام هبا شد
عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد
ما حصلی خود نداشت غیر ندامت
حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد
آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت
و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد
یار شد اغیار و روزگار دگر شد
روزی کافر مبٰاد آنچه به ما شد
دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی
زلف پریشان و چشم مست بلا شد
غیر نکرد آنچه ما ز خویش کشیدیم
هجر نکرد آنچه روز وصل بما شد
دربدر افتاد و اختیار نماندش
از درت آنکو به اختیار جدا شد
مرگ رضی موجب ملال تو گردید
زنده بلا بس نبود مرده بلا شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعری که در اینجا آورده شده، بیانگر حسرت و اندوه شاعر از گذر عمر و نازایی در عشق است. شاعر احساس میکند که وقتش بیهوده گذشته و حاصل آن جز پشیمانی نبوده است. او به عشق و وصال اشاره میکند که باعث شده بسیاری از افراد دلسرد و بیعلاقه شوند. در ادامه، به تغییرات زندگی و دوری از یاران اشاره دارد و تنهایی و ناامیدی را توصیف میکند. در نهایت، مرگ را به عنوان عامل ملال خاطر میسازد و از آنچه که بر او گذشته، ابراز درد و رنج میکند. این شعر نشاندهنده عواطف عمیق انسانی و دغدغههای عشق و مرگ است.
هوش مصنوعی: متأسفانه، زمان ما بیهوده گذشت و عمر گرانبهایمان صرف بحثهای بیفایده شد.
هوش مصنوعی: ما هیچ دستاوردی جز حسرت نداریم و افسوس بر عمری که صرف عشق و وفاداری شد.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی تو را دید، دل و ایمانش را از دست داد و کسی که به وصال تو رسید، دیگر نه سر در بدن داشت و نه پای بر زمین.
هوش مصنوعی: دوستان ما به بیگانگان پیوستهاند و زمانه تغییر کرده است. کاش روزی فراموش نشود که آنچه بر ما گذشته، همانند کفر است.
هوش مصنوعی: ما دینی و دلی داشتیم و با آرامش خاطر زندگی میکردیم، اما موهای در هم و چشمان مست عشق همه چیز را خراب کرد.
هوش مصنوعی: آنچه ما از خودمان کشیدیم، هیچ چیز تغییر نکرد و آنچه در روز وصال بر ما گذشت، هجرانی از ما نشد.
هوش مصنوعی: کسی که از درت جدا شده و به اختیار خودش نبوده، حالا در شرایطی قرار گرفته که بیخانمان و سرگردان شده است.
هوش مصنوعی: مرگ رضی باعث ناراحتی تو شد، در حالی که زنده بودن هم برای تو مشکل و دردسر بود، حالا مردن هم به آن دردسرها اضافه شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد
صید ندیدم ز بند او، که رها شد
با دگران سرکشی نمود و تکبر
سرکش و بیدادگر به طالع ما شد
رنج که بردیم باد برد و تلف گشت
[...]
دل چو به زلفت اسیر دام بلا شد
خون شد و فارغ ز قید چون و چرا شد
چند کنی جامه را حجاب تن ای گُل
جامه براندام گل ز رشک قبا شد
از لب عنّاب گون و خرفه ی خالت
[...]
ذاتش آئینهٔ خدای نما شد
گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد
درگه او زیب بخش عرش علا شد
هر که به درگاه او ز روی صفا شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.