گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

حیف که اوقات ما تمام هبا شد

عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد

ما حصلی خود نداشت غیر ندامت

حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد

آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت

و آنکه وصال تو یافت بی سر و پا شد

یار شد اغیار و روزگار دگر شد

روزی کافر مبٰاد آنچه به ما شد

دین و دلی داشتیم و خاطر جمعی

زلف پریشان و چشم مست بلا شد

غیر نکرد آنچه ما ز خویش کشیدیم

هجر نکرد آنچه روز وصل بما شد

دربدر افتاد و اختیار نماندش

از درت آنکو به اختیار جدا شد

مرگ رضی موجب ملال تو گردید

زنده بلا بس نبود مرده بلا شد