گنجور

 
رهی معیری

راز دل نهفته بودم

با کسی نگفته بودم

ماه من کجا شنیدی

قصه اشک و آه من

مگر آن که خواندی امشب

عشق خود از نگاه من

راز دل نهفته بودم

با کسی نگفته بودم

آتشین نگاه تو، زند به دل شراره ها

سوزم از شرار غم، چو آتشین ستاره ها

بیا که چون می، چاره سازی

ماه و مهری، عشق و نازی

پنهان کنم،اما دلت گشته آگه از ماجرای من

لب بسته ام اما بخوان شکوه های من از نوای من

خاموش و روشن بود پیش عالمی ماجرای من

ولی پیدا بود از نوای من من شکوه های من