گنجور

 
رهی معیری

ای بی خبر از بی نوایان

بیا، بیا، بیا

بیگانه از درد آشنایان،

بیا، بیا، بیا

ای روی تو صبح امیدم،

بیا، بیا، بیا

دور از رخت صبحی، ندیدم

بیا، بیا، بیا

شمع وفا کو

نور صفا کو

راز نگاهت شوق گناهت و آن بوسه ها کو؟

ای روی تو صبح امیدم

بیا، بیا، بیا

دور از رخت صبحی ندیدم

بیا، بیا، بیا

ای آتشین لب بازآ که هر شب چون نی بنالم از بینوایی

ای نوبهارم دور از تو دارم چون لاله بر دل داغ جدایی

بازآ که با تو از در بازآید ای افسونگر بخت رمیده من آه

با آن که از کنارم، رفتی ولی نرفتی، از دیده من

شمع وفا کو؟

نور صفا کو؟

راز نگاهت شوق گناهت

و آن بوسه ها کو؟

ای روی تو صبح امیدم

بیا، بیا، بیا

دور از رخت صبحی ندیدم،

بیا، بیا، بیا