گنجور

 
رهی معیری

بیا بیا که صبح شادی گذرد

به نامرادی گذرد

بیا بیا جانا، که جان سپردم

به خاک من بگذر، که بی تو مردم

ساقی به کجایی؟ کز داغ جدایی

چون لاله و گل خونین جگرم

وز باد صبا سرگشته ترم

ریزد شب هجران، چون شبنم لرزان

خونابه دل، از چشم ترم

وز باد صبا سرگشته ترم

بیا بیا جانا، که جان سپردم

به خاک من بگذر، که بی تو مردم

به پریشان گیسویت

که همه شب بی رویت

به گردون می رسد آهم

خدا داند و من

به پیامی، یادم کن

به نگاهی شادم کن

که از عالم تو را خواهم

خدا داند و من

همه شب در انتظارم

به رهت ستاره بارم

که شبی به سویم آیی

ز دلم گره گشایی

بیا بیا جانا که جان سپردم

به خاک من بگذر، که بی تو مردم

 
sunny dark_mode