تمنای عاشق: آن را که جفاجوست نمیباید خواست - سنگین دل و بدخوست نمیباید خواست
بیخبری: مستان خرابات ز خود بیخبرند - جمعند و ز بوی گل پراکندهترند
آشیانسوز: ای جلوه برق آشیانسوز تو را - ای روشنی شمع شبافروز تو را
آیینه صبح: داریم دلی صافتر از سینه صبح - در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
نوشینلب: گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست - مهتاب به جلوه چون بناگوش تو نیست
افسونگر: یا عافیت از چشم فسونسازم ده - یا آن که زبان شکوهپردازم ده
لعل ناب: خم گشت به لعلگون شراب آبستن - پیمانه به آتشین گلاب آبستن
دیار شب: جانم به فغان چو مرغ شب میآید - وز داغ تو با ناله به لب میآید
خانهبهدوش: چون ماه نو از حلقهبهگوشان توایم - چون رود خروشنده خروشان توایم
ناله بیاثر: ای ناله چه شد در دل او تأثیرت - کامشب نبود یک سر مو تأثیرت
مردم چشم: بیروی تو گشت لالهگون مردم چشم - بنشست ز دوریت به خون مردم چشم
شباهنگ: از آتش دل شمع طرب را مانم - وز شعله آه سوز تب را مانم
جدایی: ای بیخبر از محنت روزافزونم - دانم که ندانی از جدایی چونم
اندوه مادر: آسودگی از محن ندارد مادر - آسایش جان و تن ندارد مادر
سوختگان: هر لاله آتشین دل سوختهای است - هر شعله برق جان افروختهای است
بیدادگری: از ظلم حذر کن اگرت باید ملک - در سایه معدلت بیاساید ملک
مسعود: مسعود که یافت عز و جاه از لاهور - تابید چو نور صبحگاه از لاهور
آرزو: کاش امشبم آن شمع طرب میآمد - وین روز مفارقت به شب میآمد
در ماتم صبحی: دردا که بهار عیش ما آخر شد - دوران گل از باد فنا آخر شد