گنجور

 
رهی معیری

چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک

روشن‌تر از ستاره روشنگر است اشک

گوهر اگر ز قطره باران شود پدید

با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک

با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را

غم‌پرور است ناله و جان‌پرور است اشک

بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ

چون گوی سینه بت سیمین‌بر است اشک

خاطر فریب و گرم و دلاویز و تابناک

همرنگ چهره تو پری‌پیکر است اشک

از داغ آتشین‌لب ساغرنواز تو

در جان ماست آتش و در ساغر است اشک

با دردمند عشق تو همخانه است آه

با آشنای چشم تو هم‌بستر است اشک

لب بسته‌ای ز گفتن راز نهان رهی

غافل که از زبان تو گویاتر است اشک