گنجور

 
رهی معیری

منع خویش از گریه و زاری نمی‌آید ز من

طفل اشکم خویشتن‌داری نمی‌آید ز من

با گل و خار جهان یک‌رنگم از روشندلی

صبح سیمینم سیه‌کاری نمی‌آید ز من

آتشی بویی ز دلجویی نمی‌آید ز تو

چشمه‌ام کاری به جز زاری نمی‌آید ز من

ای دل رنجور از من چشم همدردی مدار

خسته دردم پرستاری نمی‌آید ز من

امشب از من نکته موزون چه می‌جویی رهی

شمع خاموشم گهرباری نمی‌آید ز من

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
شمع خاموش به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فضولی

عاشقم جز عاشقی کاری نمی‌آید ز من

هست تقوی کار دشواری نمی‌آید ز من

با تو ای دل کار و بار عشق را بگذاشتم

کار دشواری چنین باری نمی‌آید ز من

من نمی‌گویم که ذوقی نیست در قید جنون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه