باید خریدارم شوی: باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم - وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
نیش و نوش: کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد - کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد
تلخکامی: داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا - آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
دریای تهی: در جام فلک باده بیدردسری نیست - تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
رنج زندگی: هزار شکر که از رنج زندگی آسود - وجود خسته و جان ستم کشیده من
آواره: جز کوی تو جایی من آواره ندارم - جولانگه برق است ولی چاره ندارم
به اقتفای خواجه: هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است - چو برق میروی از آشیان ما به کجا؟
سایه هما: چشم تو نظر بر من بیمایه فکنده است - بر کلبه درویش هما سایه فکنده است
نیرنگ نسیم: نرمنرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد - سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم
بینصیب: کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست - هست خون دل اگر باده به مینایم نیست
فریب: چاره من نمیکنی چون کنم و کجا برم؟ - شکوه بینهایت و خاطر ناشکیب را
اندام او: به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟ - سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید
آتش گل: چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد - که عشق خرمن اهل هوس نمیسوزد
چشم نیلی: نیلگونچشم فریبانگیز رنگآمیز تو - چون سپهر نیلگون دارد سر افسونگری
مستی و مستوری: از خون دل چو غنچه گل پاکدامنان - مستانه می کشیده و مستور بودهاند
صبح پیری: تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماند - کیست تا برگیرد و در سایه تاکم برد