حیا بُو مره کَشْ، ته خجیره خویی
ته صَدْ طَرفْ سخنْ ره به نازْ بئویی
دیمْ سرخه گلْ ره مونّه که باغْ بشکویی
کَمنْ مشکُ وُ عاشقْ انتظارِ بُویی
دیرْ شَرْ پیغُومْ هدامه هرازِ رویی
گتمهْ خنهْ پیشْ شُونی، مه ماهِ نویی
هر وختْ ماهِ نو، دیمْ بَشُوره ته اُویی
بَوْ اَتّا پیغُومْ دارْمهْ، اون دلْ کَهویی
دلْ مَیْلِ سَفر کنّه مه جان ره کویی
دَسْ گلچینِ مَیْلْ کنّهْ شه یارِ رویی
چشْ مَیْلِ ختنْ کنّه کَشْ ماهِ نویی
یارب! هر سه حاجتْ مه روا بویی
اونْ داغْ که منه دلْ دَرهْ ته ابرویی
عَجبْ کَمُونْ که داغ به دلْ مه بَزُویی
وشْکو رنگارنگْ چیمه کنارِ رویی
سر هدامهْ، ته عشقْ، هر چی بُونه بُویی
چَن سٰالْ جفا کَشّمه منْ روز و شویی
لذّتْ ره نَدونسّتمهْ چیه خویی!؟
اسٰا بُورْدهْ که بَخْت به من کنه رویی
مه حاصلْ همینْ برْمویی، هویی هویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای نیکوخوی، مرا در کنار تو شرم و حیا میباشد / که تو از صد جانب با ناز سخن میگویی
روی تو مانند گل سرخی است که در باغ شکفته باشد / کمند گیسویت مشکین است، عاشق چشم به راه بوییدن آن است
از راه دور به رودخانه هزار پیام فرستادم / و گفتم اگر از حیاط ماه نوی من عبور میکنی،
هر گاه که ماه نوی من از آب تو روی خود میشوید / بگو از آن دل کبود، پیامی دارم
دل میل سفر به کوی جانان میکند / و دست میل گل چیدن از روی آن یار دارد
چشم خواهش خفتن در آغوش آن ماه نو دارد / خدایا، این هر سه نیازم را رواساز!
آن داغ که در دل من است از ابروی توست / و کمان شگفتی است که داغ بر دل من زده است
شکوفههای رنگارنگ در کنار رودخانه میچیدم / سر را در راه عشق تو دادم، هر چه بادا باد!
چند سال است که شب و روز جفا میکشم / و لذّت خواب را ندانستم که چگونه است!؟
اکنون که خواست، بخت به من روی کند / بهرهی من همینهای های گریه شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.