امیر گنه: گوهر چاردَهْ ماهِ منیره
این شهرْ همه جا گوهرِ نَومْ خجیره
دِ دیمْ سرخهْ گلْ، کنّه دِ چشْ ره خیره
بَرْفهْ صد هزارْ تیرْ زَنّهْ شه رهی رهْ
هرگز تَلهْ دارْ میوهْ نیارده شیره
خُوونهْ خجیر بو، هر چَنْ که یارْ خجیره
پرْ بَدیمهْ خوبونْ، همه مونگه چیره
نَونهْ مرهْ یارْ که چشْ کنّه خیره
دْ زلفْ به بناگوشْ، حلقهی زنجیره
بسی ترک و تات، ته د زلفِ زنجیره
هر کس که تنه چیره دین و دل گیره
وی شه ترکش آسا گرفتارِ تیره
شَکرْخندهْ، آهو مجشْ، خیره چیره
سیُو اَژدرهْ، حلقه دوسّهْ میره
زَورْدَسِّ عالمْ همه ته اسیره
شاه، ته مطبخ چاهْ اُوکش و مزّیره
یا چشمِ مَست بدیمه یا کُحِل چیره
یا ترکِ خوشْ اندازِ قَیْقاجِ تیره
صَدفْ تابونه، روز که ورزمْ ته میره
تا کَیْ دَچینی گلْ که منه خمیره
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
امیر میگوید: گوهر مانند ماه چهارده شبه (ماه منیر) است / گوهر در همه جای این شهر نیکونام است
دو گونهی چون گل سرخ او دو چشم را خیره میکند / ابرو، بنده (همدم و یار) خود را صدهزار تیر میزند
هرگز درخت تلخ سرشت، میوهی شیرین بار نمیآورد / خو و منش باید زیبا باشد، هر چند که یار زیباست
خوبان بسیار دیدهام که همه ماهچهره بودند / مرا یاری نمیباید که چشم را خیره سازد
دو گیسو مانند زنجیر در اطراف بناگوش آویخته است / بسیاری از ترک و تات در زنجیر گیسوان تو گرفتارند
هر کس که چهرهی تو را به دین و دل بپذیرد / وی مانند تیردان، خودگرفتار تیر است
شیرین خنده، آهوروش، چهره خیرهکننده، / حلقهی زلف را مانند اژدر مشکین پیچان بسته است
زبردستانِ جهان، همه گرفتار و دربند تو هستند / شاه، مزدور، و آبکش چاه آشپزخانهی توست
با چشم خمارین دیدهام یا سرمهی چهره را، / یا ترکِ تیرانداز ماهر که آن را به گونهی قیقاج رها میکند
روزی که مهر تو را میورزم، آن روز چون صدف درخشان است / تا کی گِلِ وجودم را روی هم میانباری که خمیرمایهی وجود من است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.