گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
پروین اعتصامی

در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی

کای هرزه‌گرد بی سر و بی پا چه می‌کنی

ما میرویم تا که بدوزیم پاره‌ای

هر جا که میرسیم، تو با ما چه می‌کنی

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

بنگر به روز تجربه تنها چه می‌کنی

هر پارگی به همت من میشود درست

پنهان چنین حکایت پیدا چه می‌کنی

در راه خویشتن، اثر پای ما ببین

ما را ز خط خویش، مجزا چه می‌کنی

تو پایبند ظاهر کار خودی و بس

پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه می‌کنی

گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم

چون روز روشن است که فردا چه می‌کنی

جایی که هست سوزن و آماده نیست نخ

با این گزاف و لاف، در آنجا چه می‌کنی

خودبین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم

پیش هزار دیدهٔ بینا چه می‌کنی

پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان

بی اتحاد من، تو توانا چه می‌کنی

 
 
 
توانا و ناتوان به خوانش طوبی برزگر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شمارهٔ ۳۹ - توانا و ناتوان به خوانش فرهاد بشیریان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فیض کاشانی

گفتم به عشق غارت دل‌ها چه می‌کنی

دستی دراز کرده به یغما چه می‌کنی

چندین هزار خانهٔ دل شد خراب تو

ای خانمان‌خراب به دل‌ها چه می‌کنی

دادی به آب و رنگ بتان آبروی ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه