هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟
این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟
چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی؟
بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو
با دوستان بیتن و بیتوش میکنی
در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم
ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی
همچون علم به بام برآورد نام ما
سودای آن علم که تو بر دوش میکنی
تا غصههای تست در آغوش دست من
آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟
ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا
هر جام می که با دگری نوش میکنی
گفتی که: اوحدی ز چه بیهوش میشود؟
رویش همینمایی و بیهوش میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ناگاه اگر ز ما سخنی گوش میکنی
یک لحظه ناگذشته، فراموش میکنی
گویی به دیگران سخن، اما چو من رسم
تا نشنوم حدیث تو، خاموش میکنی
یک روز هم به مجلس ما چهره برفروز
[...]
ای دل به ساز عرش اگر گوش میکنی
از ساکنان فرش فراموش میکنی
گر نای زهره بشنوی ای دل به گوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش میکنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.