هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟
این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟
چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی؟
بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو
با دوستان بیتن و بیتوش میکنی
در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم
ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی
همچون علم به بام برآورد نام ما
سودای آن علم که تو بر دوش میکنی
تا غصههای تست در آغوش دست من
آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟
ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا
هر جام می که با دگری نوش میکنی
گفتی که: اوحدی ز چه بیهوش میشود؟
رویش همینمایی و بیهوش میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و درد جدایی اشاره دارد. گوینده از طرف مقابل میخواهد که وعدههای بین آنها را فراموش نکند و از او میپرسد که چرا هیچ توجهی به رنج و آتش درونش ندارد. او به این موضوع اشاره میکند که نباید با دشمنی رفتار کند و در عوض باید به دوستیهای خود ارزش دهد. گوینده همچنین از فریاد و درد ناشی از جداییاش میگوید و به این میپردازد که در کنار دوستش احساس غم و اندوه میکند، در حالی که طرف مقابل از خوشحالی و نسبت به دیگران بیتوجه است. در نهایت، او از اینکه دوستش با دیگران مینوشد و بیتوجه به او میماند، دچار بیهوشی و سردرگمی میشود. در کل، این شعر از تلخی جدایی و دغدغههای عاشقانه صحبت میکند.
هوش مصنوعی: هر داستانی را که میشنوی و به دقت به آن گوش میدهی، بگو ببینم چه شد که عهد و پیمانی که با هم داشتیم را فراموش کردی؟
هوش مصنوعی: این که تو اینقدر با من سخت صحبت میکنی به خاطر چه چیزی است؟ مگر من در حال سوختن نیستم، پس تو چرا اینقدر ناراحت و هیجانزدهای؟
هوش مصنوعی: هیچکس نمیخواهد دشمنانش بر این باور باشند که تو با دوستان بیپناه و ناتوان خود اینگونه برخورد میکنی.
هوش مصنوعی: در درد و رنج ناشی از جداییات فریاد میزنم، ای کاش تو مرا ببینی و سکوت کنی.
هوش مصنوعی: مانند این که نام ما بر فراز علم و دانش قرار گرفته، آرزوی آن دانشی را میکنیم که تو آن را بر دوش داری.
هوش مصنوعی: آیا تو با کی در آغوش میگیری که غصههای تو را من در آغوش دارم؟
هوش مصنوعی: هر بار که تو با کسی دیگر نوشیدنی مینوشی، درد و غم زیادی را در وجود من حس میکنم، انگار که ده شیشه زهر به رگهایم ریختهاند.
هوش مصنوعی: میگویی: اوحدی چرا اینگونه بیخود میشود؟ تو که چهرهات را نشان میدهی، او را به بیخودی میکشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ناگاه اگر ز ما سخنی گوش میکنی
یک لحظه ناگذشته، فراموش میکنی
گویی به دیگران سخن، اما چو من رسم
تا نشنوم حدیث تو، خاموش میکنی
یک روز هم به مجلس ما چهره برفروز
[...]
ای دل به ساز عرش اگر گوش میکنی
از ساکنان فرش فراموش میکنی
گر نای زهره بشنوی ای دل به گوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش میکنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.