گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری

نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر

بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری

چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی

تا توانم صید کردن، گر به دست افتد شکاری

آمد آن موسم که: هر کس با دلارامی که دارد

باده نوشد در میان باغ و ما نیز از کناری

دست بستان را ز هر دستی نگاری بست گیتی

تا تو بنشینی و بنشانی ز هر دستی نگاری

بر مثال لاله دارم سینه‌ای پر خون، که از وی

نالهٔ زارم برآید چون ببینم لاله زاری

ای که غافل می‌نشینی، سوی صحرا رو، که بینی

کرده با دو ابر پر گل دامن هر کوه و غاری

هر کرا هست اختیاری گو: همی کن چارهٔ خود

چارهٔ ما صبر باشد، چون نداریم اختیاری

عامیان در شغل و جستی، زاهدان در کبر و هستی

عاشقان در عشق و مستی، تا بود هر کس بکاری

من به آب می بشویم نام خود، تا در قیامت

چون شمار خلق باشد، من نباشم در شماری

من چو نرگس برنگیرم ز آب پی چندان که باشد

سوسنی در پای سروی، سبزه‌ای بر جویباری

از گنه‌کاران که داند مجرمی را؟ گو: بخواند

آنکه میداند شکفتن این چنین گلها ز خاری

این غزل می‌خوان و در وی اوحدی را یاد می‌کن

گر بود فصل بهارت در گلستانها گذاری

 
 
 
سعدی

خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری

مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری

هر که را با دلستانی عیش می‌افتد زمانی

گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری

راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا

[...]

حکیم نزاری

دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری

راست برگو الله الله راست داری یا نداری

عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن

گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری

با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان

[...]

جلال عضد

در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری

عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری

دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم

می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری

بارها بار فراقت برده‌ام بر گردن جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جلال عضد
یغمای جندقی

چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
آشفتهٔ شیرازی

ای خوشا آن سر که گردد گوی چوگان سواری

سخت تاز و شخ کمانی تیر افکن جان شکاری

ملک دل از غمزه بگرفت و خرابش کرد آری

ترک یغمائی چنین باشد چو تازد بر حصاری

از پس مرگم متاز آن اسب تازی بر مزارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه