گنجور

 
اوحدی

همچو گل صد گونه رنگ آورده‌ای

غنچه‌وارم دل به تنگ آورده‌ای

سوی من هر دم ز زلف و خال و خط

لشکری دیگر به جنگ آورده‌ای

در مخالف میزنی چون دف مرا

راستی نیکم به چنگ آورده‌ای

چون تو آهو زاده‌ای حیفست حیف!

کآنچنان خوی پلنگ آورده‌ای

بی‌گناهم کشته‌ای صدبار و باز

رفته‌ای، صد عذر لنگ آورده‌ای

بس جهودی میکشم، گویی، مرا

با اسیران از فرنگ آورده‌ای

اوحدی را خاک پای خویش خوان

چونکه دستش زیرسنگ آورده‌ای