گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات

تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات

لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد

در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات

چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل

تو توانی که به هم جمع کنی نیل و فرات

همچو فرهاد دگر کوه گرفتیم و کمر

در فراق رخت، ای دلبر شیرین حرکات

جز وفاق تو حدیثم نبود وقت نشو

جز وفای تو به یادم نبود روز وفات

سیم اشک من از آن نقد روانست، که گشت

لب لعل تو محصل، خط سبز تو برات

هر چه گویی بتوانم، مگر از روی تو صبر

و آنچه خواهی بکنم، جز به فراق تو ثبات

نیک درویشم و در حسن زکاتی هم همست

بده، ای محتشم حسن، به درویش زکات

کردم اندیشه که آن روز کجا دانم رفت؟

گر بیابم ز کمند سر زلف تو نجات

اوحدی داد تو از شاه بخواهد روزی

که بگردد به فراق رخ زیبای تو مات

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode