گنجور

 
اوحدی

چو آتشست به گرمی هوای تابستان

بده دو کاسه ازان آب لعل، یا بستان

هوای عشق و هوای می و هوای تموز

سه آتشند، که خواری کنند با مستان

بیار شیره و پرکن شراب و نقل بنه

بریز سوسن و گل بر در سرا بستان

ز هر حدیث به آواز مطربی کن گوش

که عندلیب ز مرغول او برد دستان

ز دست لاله جبینی شراب گیر به دست

که عقل سر بنهد، چون برون کند دستان

من و محبت خوبان ز عهد مهد ازل

دو کودکیم که خوردیم شیر یک پستان

در آن زمان که زما دادها ستانی باز

نشاط عشق، خدایا، ز اوحدی مستان