شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
انگور اگر منت نهد، من زنده بر دارش کنم
من مستم از جای دگر، افتاده در دامی دگر
هر کس که آید سوی من، چون خود گرفتارش کنم
جان نیک ناهموار شد، تا با سر و تن یار شد
بر میزنم آبی ز می، باشد که هموارش کنم
سجاده گر مانع شود، حالیش بفروشم به می
تسبیح اگر زحمت دهد، در حال زنارش کنم
دیریست تا در خواب شد بخت من آشفته دل
من هم خروشی میزنم، باشد که بیدارش کنم
دل در غمش بیمار شد وانگه من از دل بیخبر
اکنون که با خویش آمدم زان شد که بیمارش کنم
در شمع رویش جان من، گم گشت و میگوید که؟ نه
کو زان دهن پروانهای؟ تامن پدیدارش کنم
گر سر ز خاک پای او گردن بپیچد یک زمان
نالایقست ار بعد ازین بر دوش خود بارش کنم
گویند: وصف عشق او، تا چند گویی؟ اوحدی
پیوسته گویم، اوحدی، تا نیک بر کارش کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تن مانده از جانان جدا، با درد و غم یارش کنم
گر جان گرانباری کند، در دم سبکبارش کنم
مرغ دلم کز من رمید، اندازمش در چاه غم
تا کی گرفتارم کند، من هم گرفتارش کنم
این دیده کز نادیدنش، افتاد در بیکاریئی
[...]
از صبر من آزرده شد تا چند آزارش کنم
یک چند هم بیتابیی دانسته در کارش کنم
در ظلمت بخت سیه عالم به او روشن نشد
افروختم شمع وفا کز خود خبردارش کنم
سوز محبت حسن را رنگین بهار دیگر است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.