نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم
طویلهٔ گهر اندر کنار خویش کنم
مرا ز خاک درش شرمسار باید بود
اگر نظر به تن خاکسار خویش کنم
حساب من چه کند یار؟ آن چنان بهتر
که او شمار خود و من شمار خویش کنم
رقیب اگر چه بر آن در ملازمست ولی
سگ استخوان خورد و من شکار خویش کنم
چو نیست جای ملامت، بهل، که مدعیان
فغان کنند و من آهسته کار خویش کنم
گرم نهی چو کله تیغ تیز بر تارک
گمان مبر تو که: من ترک یار خویش کنم
مرا ز دوست خویش اعتماد آنم نیست
که پنجه با سر و دست نگار خویش کنم
چو اوحدی سخن از لعل آن صنم راند
هزار دامن گوهر نثار خویش کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر از عشق و وابستگی به یار سخن میگوید. او نمیتواند به زیباییهای ظاهری یار چشم بدوزد و از خاکی بودن خود احساس شرمندگی میکند. او بیان میکند که حساب او و یار متفاوت است و نمیتواند از خوبیهای یار بهرهبرداری کند. حتی اگر رقیبی در کار باشد، او باز هم به خواستههای خود وفادار خواهد ماند و در پی شکار عشق خود خواهد بود. شاعر همچنین میگوید که اگرچه ممکن است اتهاماتی به او زده شود، اما او به کار خود ادامه میدهد و به عشقش پایبند میماند. در نهایت اشاره به این دارد که با وجود زیباییهای ظاهری یار، او ترجیح میدهد که به دنیای خود و احساسات درونیاش بپردازد و از معاشرت عمیقتر با یار دوری نمیکند.
هوش مصنوعی: وقتی به لب و دندان محبوبم نگاه میکنم، آنگاه گنجینهای از زیبایی را در کنار خودم فراهم میآورم.
هوش مصنوعی: من باید از خاکی که از آن برخاستهام شرمنده باشم اگر به جسم خاکی خود نگاه کنم.
هوش مصنوعی: محاسبه و سنجش من را یار چه کار دارد؟ بهتر این است که او به فکر خودش باشد و من هم به فکر خودم باشم.
هوش مصنوعی: اگرچه رقیب من در حال رقابت و نزدیک شدن به هدف است، اما من تمرکز خود را روی موفقیت و دستیابی به آرزوهایم می گذارم.
هوش مصنوعی: وقتی جایی برای سرزنش وجود ندارد، بیخیال باش، زیرا هر که ادعا دارد میتواند ناله و فریاد کند، اما من به آرامی به انجام کار خود ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: اگر که چنان سخت و محکم بر سرگذشتهای خود ایستادگی کنی، نباید گمان کنی که من نسبت به دوستی خود بیتفاوت میشوم.
هوش مصنوعی: من به دوستی خود اعتمادی ندارم، زیرا نمیخواهم با چهره و دستان معشوقم درگیر شوم.
هوش مصنوعی: وقتی اوحدی درباره زیبایی و جواهرات آن معشوق صحبت میکند، من هزاران دامن از گوهرهای گرانبها را به پای او میریزم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عنان عزم سبک سوی یار خویش کنم
رکاب حزم گران در دیار خویش کنم
چو گوهر آورم آن رشتهٔ میان به کنار
ز گریه چند گوهر در کنار خویش کنم
مرا به بیشهٔ خود پیشه صید دلها بود
[...]
بر آن سرم که وطن در دیار خویش کنم
تأملی که ندارم به کار خویش کنم
کنم چو صیقل فولاد، رویی از آهن
جلای آینه پر غبار خویش کنم
نهم چو آینه روز شمار را در پیش
[...]
کجاست دیده که رو سوی یار خویش کنم
علاج درد دل بیقرار خویش کنم
ز خاک کوی بتان بو غم نمیآید
مگر همان به سر خود غبار خویش کنم
چو کرم پیله به خود در تنم شب هجران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.