به رخ شمع شبستانم تویی بس
به قامت سرو بستانم تویی بس
نهان بودی زما، پیداستی باز
کنون پیدا و پنهانم تویی بس
من و ما و دل و جان و سر و مال
همه کفرست، ایمانم تویی بس
اگر در دل کسی بود، آن ندانم
میان نقطهٔ جانم تویی بس
گر از خود دیگری گوید، من از تو
همی گویم، که برهانم تویی بس
مرا پرسند: کز دانش چه دانی؟
چه دانم؟ هر چه میدانم تویی بس
ز گل رویان این عالم که هستند
من آن میجویم و آنم تویی بس
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که: درمانم تویی بس
درین راه اوحدی را رهبری نیست
دلیل این بیابانم تویی بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.