گنجور

 
اوحدی

ای غم عشق تو یار غار ما

جز غمت خود کس نزیبد یار ما

کار ما با غم حوالت کرده‌ای

نی، به این‌ها برنیاید کارما

در ازل جان دل به مهرت داد و این

تا ابد مهریست بر رخسار ما

ما همان اقرار اول می‌کنیم

گر دو گیتی می‌کنند انکار ما

ساقی، از رندان حریفی را بخوان

تا به می بفروشد این دستار ما

می بیار و خرقهٔ ما را بکن

تا ببیند مدعی زنار ما

علم نیک و بد چو جای دیگرست

این تفاوت چیست در پندار ما؟

زاهدان فردا چه گویندار خدای؟

سهل گیرد کار برخمار ما

تا رضای او نباشد، اوحدی

توبه بی‌کارست و استغفار ما