سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید
دل ریش من بکاوی همه درد و غم برآید
تو ازآن سخن که گویی و از آن میان که داری
به میان خوب رویان سخن از عدم برآید
چو جهانیان به زلف توسپردهاند خاطر
سر زلف خود مشوران، که جهان بهم برآید
ز غم تو در لحد من به مثابتی بگریم
که ز خاک من بروید گل سرخ و نم برآید
چو حدیث بوسه گویم نبود یکی به سالی
چو سخن ز غصه رانم دو به یک شکم برآید
به مخالفم خبر کن که: مقیم این درم، تا
نکند شکار صیدی که ازین حرم برآید
مکن، اوحدی، شکایت، که نمیرسی به کامی
تو مرید درد او شو، که مراد کم برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.