گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟

با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود

با آن رخ چو ماه و جبین چو مشتری

هر ساعتم ز روی وفا اتصال بود

از روز وصل در شب هجر او فتاده‌ام

آه! آن زمان کجا شد و باز این چه حال بود؟

بر من چه شب گذشت ز هجران یار دوش؟

نه‌نه، شبش چگونه توان گفت؟سال بود

گفتم که: بی رخش بتوان بود مدتی

خود بی‌رخش بدیدم و بودن محال بود

آن بی‌وفا نگر که: جدا گشت و خود نگفت

روزی دلی ربودهٔ این زلف و خال بود

ای اوحدی، بریدن ازان زلف همچو جیم

دیدی که بر بلای دل خسته دال بود؟