گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد

چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟

دلی که این همه آتش درو زنند بنالد

تنی که این همه گرمی درو کنند بخوشد

حدیث ماه رخش آن چنان که هست نگویم

مرا مجال نماند، ز مشتری، که بجوشد

به کوشش از متصور شود وصال رخ تو

به دوستی، که پشیمان شود کسی که نکوشد

ستمگرا، ز غمت گر دلم خروش برآرد

عجب مدار، که سنگ از چنین غمی بخروشد

ترا به دل ز که جویم؟ گرت به ترک بگویم

بدان درم چه ستاند؟ کسی که جان بفروشد

مرا نصیحت بسیار می‌کنند، ولیکن

چه سود پند رفیقان؟ چو اوحدی ننیوشد