گنجور

 
اوحدی

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را

مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را

رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

اگر دعوی کند وقتی کسی دور تسلسل را

تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو

رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را

نباید گوش مالیدن مرا در عشق و نالیدن

اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را

قرنفل در دهان داری، که هنگام سخن گفتن

به صحرا می‌برد ز آن لب صبابوی قرنفل را

برآید نالهٔ «دل دل» ز هر سو چون برانگیزی

به روز کشتن و غارت غبار نعل دلدل را

نمی‌گفتی: به فضل خود ببخشایم بسی بر تو؟

کنون وقت آمد انعام و احسان و تفضل را

ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستم

و گر باور نمی‌داری بیار آن ساغر مل را

جمالش کرد حیرانم، چه ماهست آن؟ نمی‌دانم

که چشم از کشف ماهیت نمی‌بندد تامل را

بهل، تا می‌کند خواری، که با او هم کند یاری

چو جانم میل او دارد نهادم دل تحمل را

 
 
 
فضولی

شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را

بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را

چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه

بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را

صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد

[...]

کلیم

به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را

خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را

ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم

که رو هم گر به راه آرم نمی‌بینم مقابل را

چمن را غنچه نشکفته بسیار است، می‌ترسم

[...]

صائب تبریزی

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را

نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان

که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را

ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

نگاه باغبانم، می‌پرستم لاله و گل را

کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را

پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه می‌بینم

چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را

به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی

[...]

واعظ قزوینی

بزرگان می کنند از کیسه غیر این تجمل را

که آب از خویشتن هرگز نباشد چشمه پل را

چه لازم در جواب دشمنان تصدیع خود دادن؟

باسکات زبان خصم، فرمان ده تغافل را

بوقت خشم هم، جز نیکی از نیکان نمی آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه