گنجور

 
اوحدی

در خرابات عاشقان کوییست

وندرو خانهٔ پریروییست

طوق‌داران چشم آن ماهند

هر کجا بسته طاق ابروییست

به نفس چون نسیم جان بخشد

هر کرا از نسیم او بوییست

ورقی باز کردم از سخنش

زیر هر توی آن سخن توییست

من ازو دور و او به من نزدیک

پرده اندر میان من و اوییست

سوی او راهبر ندانم شد

تا مرا رخ به سایه و موییست

اوحدی، با کسی مگوی دگر

نام آن بت، که نازکش خوییست