گنجور

 
 
 
باباافضل کاشانی

در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است

وز خیر کسان طمع بریدن چه خوش است

گر دست دهد صحبت اهل نفسی

دامن ز زمانه در کشیدن چه خوش است

جهان ملک خاتون

ای دل گل روی یار دیدن چه خوش است

وز لعل لبانش بوسه چیدن چه خوش است

یک لحظه وصال او به بازار غمش

دل کرده فدا به جان خریدن چه خوش است

اسیری لاهیجی

هر لحظه جمال دوست دیدن چه خوش است

زان لب سخن بوسه شنیدن چه خوش است

بربوی وصال او دل و جان مرا

دامن ز همه جهان کشیدن چه خوش است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه