گنجور

 
 
 
عطار

تا هیچ چو شمعت سر و کار خویش است

گردن زدنی بهر سرت در پیش است

چه سود به یک پای ستاده چون شمع

زیرا که هزار سر چو شمعت بیش است

اوحدالدین کرمانی

ای خواجَه اگر تو را سَعادت خویش است

ایمن منشین زآنچ تو را در پیش است

زینها که تو مال و ملک می پنداری

جز مرداری و مرد ریگی بیش است

نجم‌الدین رازی

جانا دل عاقلان عالم ریش است

زین یک منزل که جمله را در پیش است

از تیغ اجل بریده در طشت فنا

زین غم سر صدهزار زیرک بیش است

اهلی شیرازی

این حسرت و غم که با من درویش است

بی سلسله یی نیست که بیش از پیش است

یا صبح سعادتم پس از شام غمست

یا محنت روز واپسینم پیش است

ابوالحسن فراهانی

صد رخنه به دل هر دمم از صد نیش است

من خوش دل ازین که راحتی در پیش است

روشن بود این برهمه کاندر خانه

گر روزن پیش روشنایی بیش است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه