گنجور

 
 
 
امیر معزی

تیراندازان همه گرو در بستند

بردند گمان که با ملک همدستند

آخر همه عاجز و خجل بنشستند

وز شرم ملک تیر و کمان بشکستند

انوری

چشم و دل من که هرچه گویم هستند

در خصمی من به مشورت بنشستند

اول پایم بر درغم بشکستند

واخر دستم ز بی غمی بر بستند

جمال‌الدین عبدالرزاق

شبهای جهان مگر بهم پیوستند

و اختر همگی چو خفتگان مستند

ای صبح بزن نفس، دمت بربستند؟

وی چرخ بگرد، چنبرت بشکستند؟

اوحدالدین کرمانی

آنها که زدام بُت پرستی جستند

بردل در نیستی و هستی بستند

پا بر سر و روی جمله اسباب زدند

وز تنگ دلی و تنگ دستی رستند

کمال‌الدین اسماعیل

زر رشتۀ خور زتاب شب بگسستند

یکباره در روزه بما در بستند

تا پای و سر شام و سحر نشکستند

تا روز و شب از آمد و شد ننشستند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه