گنجور

 
اوحدالدین کرمانی

پیری ز خرابات برون آمد مست

سجّاده به کول و کوزهٔ باده به دست

گفتم پیرا تو را به دل ایمان هست؟

ایمان به دل اندر است و دل نیست به دست