گنجور

 
عرفی

فارغیم ای عاملان حشر ز احسان شما

کشت و کار ما نمی گنجد به میزان شما

رندی ام ای میر دیوان، جزا ثابت بود

من صبوحی کرده می آیم به دیوان شما

نیست غم ز آلودگی ای سالکان راه عشق

دست کوثر می فشاند گرد ایوان شما

آفتاب ما طلوع از مشرق یثرب نمود

فارغیم ای مصریان از ماه کنعان شما

رفته رفته کار خود می ساختم ناپایدار

گر بگشتی دستگیرم فیض احسان شما

شب گذشت و جام می لب تر نکردی زاهدا

مجلس رندان ندارد طاقت شأن شما

دست عدل ای سینه ریشان گر نبخشد مرهمی

طاق کسرا می کند چاک گریبان شما

عرض مال، ای منعمان، بر می کشان، بی حرمتی است

خرج یک بزم شراب ماست سامان شما

از تبسم بر سر خوبان چرا منت نهند

این ملاحت با نمک هست از نمکدان شما

سوخت عرفی از حجاب ناکسان کوی عشق

شرم حرمت برنتابد روی مهران شما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode