گنجور

 
عرفی

تهمت فسق بمن کرد یکی کفراندیش

کایزد از صورت او معنی آدم برداشت

این سخن گوشزد شاهد عصمت گردید

شد پریشان چوسر زلفش و ماتم برداشت

روزگار آمد گفتاش که مخروش که من

پرده زین راز تهی مایه نخواهم برداشت

گفت از اول غلط افتاد مرا می بایست

دل زهم صحبتی مردم بیغم برداشت

من از این حرف بجوشیدم و گفتم دل من

آنچه برداشت خود از کون مکان غم برداشت

تو مرادانی و من نیز ترا می دانم

پس چرا باید ازاین مایه دل از هم برداشت

اهل دنیا همگی تهمت کبرند و فساد

رخت خود را که از این و رطه مسلم برداشت

ستم تهمت جهال نه برما و تو رفت

یوسف این را متحمل شد و مریم برداشت