گنجور

 
عرفی

عرفی نه ارث و کسب و نه زرق و نه حرص و آز

را هم بشعر خیره سرتیره چهر داد

طالع رهم نمود بدین خصم خانگی

این بازیم عطارد برگشته مهرداد

ذوق غزل بمهر بتانم اسیر کرد

آسیب آن فراقتم ازماه و مهرداد

مدح آبروی گوهر قدرم بخاک ریخت

تا وان این گهر نتواند سپهر داد